دلنوشته

به عالم چشمانت پناه می آورم…

بسم رب الشهداء و الصدیقین

خسته از دنیای بی تو به عالم چشمانت پناه می آورم…

نگاهم به عکس تو می افتد
به روزهایی که عالم اسفل ما نگاه معلای تو را در خود جای میداد
به روزهایی که زانوی مرد آسمان هم خاکی بود

به تو می اندیشم…
به لبخندی که به قول آن شاعر خلاصه ی خوبی هاست
به چشمانی که از فرط خلوص ، نور در آن میرقصید
به صورتی که خدای رزمندگان اسلام به آن نظر کرده بود

به روز هایی می اندیشم که صدای خنده های نجیبانه ات در خانه پدر می پیچید
به روزی که بی خداحافظی ، کوله ات را برداشتی و رفتی
به نماز شب های خالصانه ات
و به پرواز بلندت…

بگذریم…
حجم دلتنگی من دیگر با نوشتن هم کم نمی شود
دلم تو را میخواهد
منتهای خیال سحر هایم 🙁

Author Image
hmotaghi

دیدگاهتان را بنویسید